loading...
دوست
سامان عقیلی فر بازدید : 129 یکشنبه 03 مرداد 1389 نظرات (0)

شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟؟؟استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه

رابیاوراما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدت طولانی برگشت استاد پرسید چه آوردی؟ شاگرد با حسرت جواب داد

هیچ. هر چه جلوتر می رفتم خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین تا انتهای گندم

زار رفتم استاد گفت:عشق یعنی همین شاگرد پرسید:ازدواج چیست؟؟؟استاد به سخن آمد که به جنگل برو و

بلندترین درخت را بیاوراما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی شاگرد رفت و پس از

مدت کوتاهی با درخت بر گشت استاد پرسیدکه چه شد و شاگرد گفت به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که

دیدم انتخاب کردم ترسیدم که اگر جلوتر بروم باز هم دست خالی برگردم استاد گفت : ازدواج هم یعنی همین

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net
تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 26
  • بازدید کلی : 1,340